رجال عصر پهلوی (1) سرهنگ علی اکبر مولوی
رجال عصر پهلوی (1) سرهنگ علی اکبر مولوی
مقدمه
نكته مهم ديگر، علاوه بر اهداف، ماهيت، رسالت و كارنامه ساواك كه به وسيله مستشاران امريكايي، براي مقاصد خاصي ـ غير از امنيت و اطلاعات ايران تأسيس شد، وجود سران و كادر اين تشكيلات بود. اولين رئيس ساواك تيمور بختيار، فرماندار نظامي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 بود و كادر ارتش كه با وي در «فرمانداري نظامي« همكاري ميكردند همچون خودِ او، گروهي «قسيالقلب« و «كارآزمودههاي كودتا» بودند. با بركناري بختيار حسن پاكروان كه بظاهر چهرهاي ملايم داشت، اما در وراي آن، همان هدف، رسالت و ماهيت را دنبال ميكرد، بر سركار آمد. طبعاً روش ساواك نه تنها تغييري نكرد كه در جريان «حمله به مدرسة فيضيه«، «سركوب قيام 15 خرداد» و كشتار مردم، همان سياست و خط مشي اعمال شد. در اين دوران «سرتيپ علياكبر مولوي» رئيس ساواك تهران بود و شايعاتي در مورد همكاري، همراهي و همرازي او با بختيار نيز وجود داشت. به همين دليل بعد از تبعيد امام كه آن هم با ورود مولوي انجام گرفت، ساواك در نظر مردم منفورتر از گذشته شد. مطلب حاضر به بررسي شخصيت مولوي و جايگاه او در حكومت شاه پرداخته است.
شرح حال علياكبر مولوي به روايت اسناد
مولوي در تاريخ 11/12/1336، درست يك سال پس از تأسيس ساواك، در بخش پيمانها، به خدمت ساواك در آمد. او كه در دوران «حكومت نظامي« زيردست تيمور بختيار كارآزموده شده بود، پس از ورود به ساواك،پست تشريفات را بهعهده گرفت و از تاريخ 9/6/1339 بهعنوان رياست ساواك تهران منصوب گرديد. در آن زمان رسيدن به اين مرحله از جايگاه و موقعيت، براي هركسي امكانپذير نبود. او مدتها در كلاسهايي كه، كارآموزي رياست ساواك را تدريس ميكردند، دوره ديد.
معرفانش به ساواك، سپهبد تيمور بختيار اولين رئيس ساواك، سرهنگ ستاد، وشمگير و دكتر ناصر مالك بودند.
مولوي كه روحيه ارتشي و تربيت نظامي را از خانه پدري كسب كرده و پدرش در طول عمر بهعنوان «افسر ارتش« روزگار گذرانده بود، با همان اخلاق و روحيات در جامعه حضور يافت. به همين دليل پس از فعال شدن در ساواك دو قطعه نشان تاج 4، نشان لژيون كشور فرانسه، و 14 مورد تقديرنامه از مقامات لشكري و كشوري دريافت كرد.
اطاعت از مافوق در وي شايد به صورت استثنايي بوده، و برخورد شديد در او نهادينه شده بود. بهعنوان نمونه در بهمن 1332، هنگام دستگيري دكتر حسين فاطمي و كنترل دكتر مصدق در تبعيدگاهش بسيار سختگير بوده است. در كتاب «مهديقلي علوي مقدم به روايت اسناد ساواك« صفحة 235 آمده است : «مولوي مدتي به عنوان رئيس ساواك تهران انتخاب و در دستگيري، بازجويي، شكنجه مخالفان رژيم پهلوي نقش تعيينكنندهاي داشت. وي در كنار مسئوليت فوق، در تاريخ 14/9/1336 رياست ويژه پيمان بغداد را قبول نمود و بهعنوان فردي كه در ورزش تخصص دارد، در سال 1337 بهعنوان سرپرست تيم بسكتبال ارتش براي مسابقه به فرانسه رفت.»
ساواك ارزيابي خود را در يك بررسي از روحيات وي اينگونه ارائه ميدهد: 1ـ معلومات در حد پايه 2ـ نمره دانشگاه جنگ، عالي 3ـ وجدان خدمتي: صحت عمل، علاقه به خدمت، قابل اعتماد 4ـ خصوصيات اداري: به مديريت، اتخاذ تصميم، قدرتكار، قبول مسئوليت، اطاعت و همكاري، دقت در كار، سرعت در كار بين 17 ـ 19 نمره داده است. 5ـ نظريه خصوصيات فردي : از طرز رفتار، هشياري، شهامت، احساسات بين 18 ـ 19 نمره گرفته است.
ساواك شهرت وي را خوب تلقي نموده است!! و نقاط ضعف وي نسبت به زن را يادآور شده و تأكيد كرده كه وي فاقد صفات عاليه ميباشد.
در مورد اين كه مولوي براي چه نوع مشاغلي مناسب است، ساواك وي را براي «عمليات» مناسب دانسته است و در مرحله بعد كار اداري و تحت امر بودن!
در ملاحظات پاياني اين سنجش آمده است :
اهل تظاهر، خودخواه، جاهطلب، نسبت به زنان ضعف دارد و در كارهايي خاص مثل قماربازي تشبث مينمايد. در مورد سير حركت وي در ارتش و كارهاي اجرايي يا دوراني كه داشته، در اسناد ساواك چندين سند وجود دارد كه شايد پرداختن به آن در اين مقاله چندان مناسب نباشد.
ساواك در يك نظرسنجي ديگر پيرامون وي قوتهايش را چنين بر ميشمارد: رازداري، خودكاري، همكاري، علاقه به خدمت، سرعت انتقال، استقامت فكري، قدرت بيان، هوشياري، اعتماد به نفس، قدرت ايجاد تشكيلات، سرعت در اتخاذ تصميم... در حد مطلوب است.
مولوي تا سال 1343 در ساواك فعال بوده كه با حركت مشكوك تيمور بختيار، مقدمات انتقال وي از ساواك به شهرباني را فراهم نمودند. خاصه بيم آن ميرفت كه تحت تأثير بختيار دست به كارهاي خلاف رژيم بزند ـ يا به همكاري با بختيار بپردازد...
مولوي در سال 1350 در يك سفر هوايي، به دليل سقوط هليكوپتر درگذشت و اينگونه به زندگياش پايان داده شد. برخي اين مرگ را مشكوك دانستند.
با وجود رياستش بر ساواك تهران، و انتقالش از ساواك به رياست پليس راه، اسناد زيادي در پروندة وي وجود ندارد. به جز گزارش وي در سال 1339، در مورد «سوءاستفادههاي شريفامامي« كه در صفحات 417 و 418 جلد دوم خاطرات فردوست ذكر شده است.
از ديگر خدمات وي پس از انتقالش به شهرباني سند ديگري نيست و گويي پرونده مولوي بسته ميشود!
دربارة عملكردش در قضاياي حمله به مدرسة فيضيه، كشتار مردم در 15 خرداد، دستگيري و تبعيد حضرت امام، فشار برطلاب و علماي قم، ارتباط با برخي رجال سياسي نظامي، حضورش در درگيريهاي شديد 1339 ـ 1344 در سراسر كشور، بخصوص تهران ـ قم و بالاخص افرادي كه در متن نهضت امام بودند، سخن بسيار است و عدهاي از مبارزان خود شاهد سفاكي، قصابي، جنايات و بيحيايي اين ارتشي فاقد عقل و وجدان انساني بودند.
فاجعه مدرسه فيضيه
«بعدازظهر دوم فروردين 1342 برابر با شوال 1382 مجلس سوگواري در مدرسة فيضيه برقرار بود و از آنجا كه مدرسة مزبور، در كنار صحن مطهر و در ميدان آستانه قرار دارد كه قهراً محل گذر و رفت و آمد زوار و مسافران ميباشد ـ مجلس مزبور با افراد عام كمنظيري تشكيل شده بود. در ميان شركتكنندگان همهگونه افراد به چشم ميخورد ليكن اكثريت شركتكنندگان را دهاتيها و روستانشيناني تشكيل ميدادند كه از امور سياسي و جريانات روز يا به كلي بياطلاع بودند و يا آن كه خيلي سر در نميآوردند...»
قيافههاي مرموز، غيرعادي، اهريمني كه از آنها شرارت و هرزگي ميباريد نيز در ميان انبوه جمعيت، جلبنظر ميكرد و بنا به گفتة يك زائر، بوي زنندة الكل كه در فضاي مدرسه پيچيده بود، شامهها را ميآزرد و انسان را به ياد ميكدههاي قديم تهران ميانداخت. كاميونهاي نظامي مملو از سربازان مسلح كه از روز پيش به قم آورده شده بود، با بوق زدنها و گاز دادنهاي ممتد و پياپي و ايجاد صداهايي گوشخراش و سرسامآور وارد شهر شدند و در ميدان آستانه، مقابل مدرسة فيضيه ايستادند. در اين هنگام آقاي انصاري، به منبر رفت و راجع به زندگي امام صادق (ع) سخن گفت. يكباره صداي پرمهيب صلوات در فضاي مدرسه پيچيد و سخن او را قطع كرد. بار ديگر صداي صلوات، گوينده گفت: بيجا صلوات نفرستيد..
در جريان حادثه فيضيه، دستگيري حضرت امام و دوران زندان شدن ايشان در تهران، سرهنگ مولوي نقش فعال داشت. امام از زندان به منزل آقاي روغني منتقل شد به نزديك به سه ماه در منزل روغني تحتنظر به سر برد تا اين كه منزل كوچكي در همان نزديكي براي خانوادة امام اجاره شد و روز هفتم آبان سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران، با امام ملاقات كرد و اجازه داده شد كه ايشان به منزلي كه خانوادهاش در حال حاضر در آن سكونت دارند تغيير مكان دهد; ولي رئيس ساواك تأكيد كرد «تا دستور ثانوي نبايستي تغييري در وضع خود از لحاظ ملاقات با اشخاص و ارتباط با خارج بدهد.» امام در آن دوران نوعي «زندان« و «محدوديت« داشتند:
سرانجام رژيم تصميم گرفت امام خميني را آزاد كند. رئيس ساواك تهران سرهنگ مولوي مأموريت يافت تا ضمن ابلاغ آزادي، امام خميني را به قم منتقل نمايد و وقايع و حوادث آن را نيز كنترل نمايد. روز پانزدهم فروردين 1343 مولوي خدمت امام رسيد و آزادي معظمله را ابلاغ نمود. حضرت امام در پاسخ وي فرمودند: «اگر ميخواهيد همان رويه را داشته باشيد بگذاريد من اين جا باشم، صلاح است دوباره هياهو در نياوريد.» همان روز رئيس شهرباني كل كشور به وسيله تلفنگرامي به شهرباني قم اعلام كرد: «آقاي خميني در معيت سرهنگ مولوي عازم قم ميباشند... سرهنگ مولوي مسئوليت تام در مورد كلية اتفاقات خواهد داشت. و قواي انتظامي بهطور اعم تا دستور ثانوي كاملاً در اختيار او گذاشته شده لازم است در اين مدت كليهدستورات او را اجرا نماييد.» رئيس كل شهرباني تاكيد كرد «تا رسيدن آقاي خميني به قم احدي نبايستي از اين موضوع مطلع شود»
تمام تلاش رژيم اين بود كه استقبالي از امام در قم صورت نگيرد، ولي امام خميني بزرگتر از آن بود كه رژيم بتواند او را مخفي كند. به گزارش شهرباني امام خميني به اتفاق سركار سرهنگ مولوي ساعت 22 روز 15/1/43 به قم وارد شد. لحظاتي نگذشته بود كه خبر آزادي امام خميني در شهر پيچيده، عدهاي بياختيار فرياد ميكشيدند و آزادي را تكرار ميكردند و عدهاي نيز با ناباوري آن را شايعه ميدانستند، ولي به سوي منزل امام خميني حركت ميكردند. طبق گزارش شهرباني قم پس از ورود امام خميني به قم و اطلاع مردم، دسته دسته طلاب و كسبه جهت ديدار مشاراليه به منزلش رفتند. از آن جمله آيتالله شريعتمداري همان شب ورود، به ديدار امام خمينيشتافت.
آيتالله محمدعلي گرامي در خاطرات خود دربارة حمله به فيضيه ميگويد : هنگامي كه وارد فيضيه شدماين كماندوها شلوغ ميكردند. اصلاً از اول هم كه وارد شديم، پيدا بود كه جلسه متشنج است. يعني تمام آن سطح جلوي منبر را كماندوها گرفته بودند، با لباس شخصي و طبق صحبتي كه بعدها آقاي خميني كردند، معلوم شد كه رئيس اين گروه هم سرهنگ مولوي بوده است.
شهيد مهدي عراقي در خاطرات خود ضمن يادآوري عمل مولوي ميگويد : در جريان زدوخورد فيضيه، از يكي از اينها (مأمورين) شنيدم كه گفت برويم منزل خميني! ما نيز احساس خطر كرديم و آمديم طرف منزل امام. وقتي رسيديم دم دالان مدرسه فيضيه جمعيت مثل آبي كه از يك لولة تنگ بخواهد بيرون بيايد، جمعيت همين جوري بيرون ميزد. سرهنگ مولوي هم با لباس شخصي دم در ايستاده بود و يك چوب بلند هم دستش بود. هركسي ميآمد بيرون، با چوب ميزد به سرش و ميگفت بگو جاويد شاه!
در خيابان هم از اين چوب به دستها و چماق به دستها ايستاده بودند و «جاويد شاه! جاويد شاه!» ميگفتند. ما از زير دست سرهنگ مولوي رد شديم و آمديم توي صحن و از آن در صحن آمديم بيرون و كوچة منزل آقا را گرفتيم و آمديم منزل آقا.2
حجتالاسلام سيد حميد روحاني مينويسد :
«...مولوي كه خود نيز با لباس مبدل، به مدرسة فيضيه آمده بود، با يك جفت دستكش سفيد، بهعنوان علامت، در زاوية ايوان يكي از حجرهها ايستاده بود و عمليات را فرماندهي ميكرد. او با كشيدن سوتي دژخيمان را گرد آورد و فرمان حمله داد3.»
حجتالاسلام محتشمي ميگويد: «من شاهد بودم كه مولوي معاون ساواك در صحنه حاضر بود. وقتي هركدام از طلبههاي مظلوم مدرسة فيضيه را كه زخمي شده بودند، ميآوردند بيرون، كماندوها كه از داخل تا خارج مدرسه، رديف ايستاده بودند، حمله ميكردند و آنها را با چوب ميزدند. مولوي هم براي صحنهسازي، طلبهها را زير دستش ميگرفت كه يعني از آنها در برابر كماندوها محافظت ميكند.4»
ايشان در كتاب خاطرات خود مينويسد: «گارديها در لباس دهقانان از گوشه و كنار مجلس با سرعت برخاستند و شعار جاويد شاه و درود بر رضاشاه سر دادند. آنان درختهاي مدرسه فيضيه را شكسته و به جان مردم بيدفاع افتادند. سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران فرماندهي آن گروه را بهعهده داشت و او بود كه با به صدا در آوردن سوت، دستور حمله را صادر كرد.5»
حجتالاسلام حسينيان مينويسد: «ساواك گزارش ديگري را نيز نزد شاه فرستاد، شاه دستور شدت عمل را صادر كرد و در نتيجه سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران مأمور شد با نيروهايش جهت سركوب روانه قم شود.»
دستگيري حضرت امام
«... ساعت 30/2 صبح (پس از نيمه شب) روز 15/3/42 سركار سرهنگ بديعي رئيس ساواك قم تلفناً به اينجانب اطلاع داد كه براي مذاكراتي فوراً به ساواك بروم. پس از رفتن به ساواك مشاهده كردم سركار سرهنگ مولوي نيز با عدهاي از مأمورين ساواك تهران در آنجا هستند. موضوع دستگيري خميني مطرح شد تا با تبادلنظر يكديگر انجام گردد. سرهنگ مولوي اضافه كرد از طرف تيمسار رياست كل دستور شفاهي دارم كه در اين مورد راهنمايي و همكاري كنيد. چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالي قريه جمكران گارد محافظ خميني را تشكيل داده بودند. درپي وقايع دوم فروردين ماه تا چند روز پس از آن خميني شبها در منازل مختلفه بيتوته ميكرد. چنين تصميم گرفته شد كه خانه او و دامادش و پسرش دفعتاً تحت مراقبت قرار گرفته تا فرصت مخفي شدن يا فرار نداشته باشد. ضمناً براي اينكه جلب توجه نشود ابتدا منزل خميني و دو منزل ديگر توسط گارد ساواك تهران و به راهنمايي مأمورين اين شهرباني و ساواك (قم) شناسايي شد و براي اينكه هيچگونه ابهامي وجود نداشته باشد، كروكي منزل خميني و دو نفر ديگر توسط شهرباني در اختيار مأمورين ساواك تهران گذارده شد. سپس سرهنگ مولوي اظهار داشتند من شخصاً در شهرباني خواهم ماند تا چنانچه احتياجي به شركت گروهان سرباز باشد به موقع وارد عمل شوند و رئيس ساواك قم و رئيس شهرباني در ميدان جلو بيمارستان، اول كوچه منزل خميني باشند و با اينجانب در شهرباني ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهان هم وارد عمل شود. ساعت 30/3 صبح، عدهاي مأمور ساواك تهران بهطور متفرقه به اتفاق راهنمايان ساواك قم و شهرباني به منزل خميني و دو منزل ديگر مورد نظر اعزام گرديدند و خميني را كه در منزل دامادش بود، دستگير نموده با فولكس ساواك قم تا جلو بيمارستان و از آنجا با اتومبيل سواري كه از تهران به همين منظور آمده بود حركت دادند. در جريان دستگيري فقط يك نفر در منزل خميني قدري مجروح و يك نفر كه قصد داد و فرياد داشته دستگير و پس از دستگيري خميني آزاد شد و پيشبيني ميشد كه در منزل خميني عدهاي مستحفظ وي باشند. ليكن در موقع دستگيري غير از دو نفر مزبور در منزل وي كسي نبود و در منزل دامادش اشخاص متفرقهاي ديده نشدند. افراد موردنظر در مسجد سلماسي كه در نزديكي منزل خميني است بيتوته نموده بودند كه متوجه دستگيري وي نشدند. ضمناً خميني در آن موقع بيدار و لباس پوشيده حاضر و خود را معرفي نمود كه روحالله خميني من هستم به ديگران كاري نداشته باشيد. بعد از اينكه خميني به ماشين سواري ساواك تهران منقل شد آقاي مولوي نيز از شهرباني رسيده و پشت سر سواري مزبور با عدهاي گارد ساواك به تهران عزيمت نمودند.»
رئيس شهرباني قم ـ سرهنگ سيد حسين پرتو
(سند شماره 85)
امام خميني در پادگان قصر عشرتآباد
«نامبردة بالا در تاريخ 15/3/42 به اتهام اقدام بر ضد امنيت داخلي مملكت دستگير و در حال حاضر در پادگان بيسيم بازداشت ميباشد، عليهذا خواهشمند است دستور فرماييد نسبت به صدور قرار بازداشت مشاراليه اقدام مقتضي معمول و نتيجه را به اين سازمان اعلام نمايند.
رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور ـ سرلشكر پاكروان»
حضرت امام در سخنراني خود، ضمن صحبت از ماجراي جنايتبار فيضيه وقتي ميخواستند از سرهنگ مولوي نام ببرند، فرمودند:
«آن مردك آمد در مدرسه فيضيه حالا اسمش را نميبرم. آن وقت كه دستور دادم گوشهايش را ببرند، آن وقت اسمش را ميبرم...»
سرهنگ مولوي در موقع دستگيري امام، وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه و بيادبانهاي كه داشت، با لحن مسخرهآميزي گفت :
آقا، تازگي دستور ندادهايد كه گوش كسي را ببرند؟
او با اين سخن خواسته بود كه نيش زهرآگين خود را بزند و به خيال خودش، با اين طعنه، روحيه امام را تضعيف كند، ولي امام بعد از چند لحظه سكوت. با آرامش سرشان را بلند كرده با لحن مطمئن و محكم فرمودند:
«هنوز دير نشده است« 6
در آن روزها انتظار ميرفت كه سرهنگ با خوش رقصيها و تواناييهايي كه در ساواك از خود نشان ميداد، ارتقا يافته و احياناً به مقام رياست كل ساواك برسد، ولي ديري نگذشت كه همه چيز معكوس شد. ستاره بخت سرهنگ افول كرد و بعد از چندي شايع شد كه در حادثه سقوط هليكوپتر هلاك شده است. بدينگونه، بدون آن كه خيلي دير شود! در حقيقت گوش او بريده شد!7
آيتالله گرامي در خاطرات خود ميگويند :
بعدها كه سرهنگ مولوي خدمت امام رسيده بود گفته بود: من همانم كه ميخواستيد گوش مرا بكنيد.8
درگذر قضاوت
در مورد 15 خرداد و تظاهرات مردم، سرهنگ مولوي به دروغ گزارش داد: كه حدود 10 هزار چماق يك اندازه و محكم در قم تهيه شده و براي تظاهرات به تهران ارسال گرديده است.
در مورد دستگيري حضرت امام، فردوست در خاطرات خود مينويسد :
«حسنعلي منصور مطرح كرد كه بايد هرچه سريعتر آيتالله خميني به تركيه تبعيد شود. گفتم : بايد به پاكروان گفته شود. گفت : تلفن كنيد. تلفن كردمپاكروان گفت: آيا ميتوانم با شاه صحبت كنم؟ موضوع را به محمدرضا گفتم. او به اتاق ديگر رفت و با وي صحبت كرد. دستور تبعيد امام صادر شد و همان شب مولوي رئيس ساواك تهران به همراه نيروهايي از هوابرد به قم رفت و ايشان را به تهران آورد و صبح روز بعد با هواپيما به تركيه تبعيد شد. مولوي بعدها به ژاندارمري رفت و يك روز كه با هليكوپتر از آبعلي به تهران ميآمد با كابل هوايي تصادف كرد و از بين رفت.» 9
فردوست در خاطرات خود جريان دستگيري حضرت امام و نقش مولوي در حمله به بيت امام را به صورت مبسوط شرح ميدهد.
نقش مساجد
«...ضمناً بايد اضافه نمايم كه در اثر مداومت اين تظاهرات و اجتماع در مساجد مختلف كه از ساعت 30/21 تا 3 بامداد ادامه دارد، مأمورين پليس فرسوده و گاهاً نافرمانيهايي نيز مشاهده شده است.10»
حجتالاسلام سيد حميد روحاني مينويسد :
«ازدحامي در قم به وجود آمد كه نمونة آن را تنها در ايام محرم و روز عاشورا در اين شهر ميتوان ديد. سرهنگ مولوي شمار مردمي را كه در ساعت 7 صبح روز يكشنبه 16/1/42 در منزل امام اجتماع كرده بودند «حدود چهارهزار نفر» تخمين زده است. محصلين و طلاب حوزه علميه قم از صبح روز مزبور، بالاي در مدارس علوم اسلامي را چراغاني و آذينبندي كردند و با عكسهاي امام زينت بخشيدند. بسياري از مغازهداران و كسبة قم در نخستين روز ورود امام به چراغاني دست زدند و شريني پخش كردند.»
ستاد بحران در قم
سرهنگ مولوي در يكي از گزارشهاي خود به تهران، اوضاع قم را از لحظه ورود امام چنين گزارش داده است : در ساعت 22 روز 15/1/43 آقاي خميني به قم وارد، پس از نيم ساعت اهالي از ورود ايشان مطلع، بعضي از روحانيون طراز اول و جمعي از طلاب و اهالي به ديدن ايشان رفتند. اين ملاقاتها تا ساعت 24 ادامه داشته و از صبح روز جاري نيز بازديد از ايشان در منزل شروع گرديد و جمعيت تقريبي تا ساعت 15/7، در حدود چهارهزار نفر است كه فقط ايشان را ملاقات و مراجعت ميكنند. در خيابانها و دكاكين و بازار، پرچم نصب، و آرامش برقرار است. آقايان فرماندار، فرمانده هنگ ژاندارمري قم، رئيس شهرباني و رئيس ساواك قم و رئيس ساواك تهران، در شهرباني مستقر و از نزديك همكاري مينمايند.
قواي تقويتي ژاندارمري و شهرباني آماده، ولي نيروهاي ارتش تاكنون تماس نگرفتهاند و اطلاعي از وضع آنان در دست نيست.11
پس از ورود امام به قم
شگردهاي مولوي
در جريان مهاجرت مراجع و علما به تهران براي آزادي امام خميني، پاكروان پس از چند روز در تاريخ 16/4/42 به اتفاق سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران، با آيتالله شريعتمداري در باغ ملك شهرري ملاقات و نتيجة مذاكرات خود را با شاه به اطلاع وي رساند مهاجرين از اين كه آيتالله شريعتمداري بيحضور «سران روحانيون« مهاجر با مقامات دولتي وارد مذاكره شده بود ناراحت شدند.15
تو كجايت سرباز است ؟
«تفاهم روحانيت و دولت! امام ميفرستد دنبال مسعودي صاحب امتياز روزنامه كه اين تفاهم چيست؟ كجاست؟ بگو اين تفاهم را كي كرده؟ من تفاهم كردهام؟ يا آقايان ديگر تفاهم كردهاند؟ اين تفاهم بايستي روشن بشود! مسعودي پيغام ميفرستد: اين مربوط به ما نيست و در مقاله هم نبوده اين يك متني بوده كه ساواك فرستاده. از طرف ساواك آمده... امام ميگويد: بايستي اين را خودت توي روزنامه بنويسي و تكذيب كني، اگر نكني من تو را تكذيب ميكنم. خلاصه مسعودي التماس ميكند كه ما تقصير نداريم و از طريق ساواك بود. در اين گيرودار سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران ميآيد خدمت امام. به امام ميگويد كه من فكر ميكنم كه صلاح براين باشد كه شما دست از اين اعتراضات و تكذيب كردن روزنامه اطلاعات برداريد و اگر بر نداريد، در هر حال ما سربازيم. تا ميگويد ما سربازيم، امام ميتوپد به او كه :
«مرتيكه تو كجايت سرباز است! اگر سرباز بوديد كه چادر زنانه سرتان نميكرديد كه فرار كنيد.16سرباز ما هستيم كه در هر حال از اين مملكت دفاع ميكنيم! خلاصه مولوي ديد هيچ چيزي نميتواند بگويد17.»
حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني مينويسد:
در سال 1351 ترور سرتيپ طاهري و مرگ سرهنگ مولوي در سانحه هوايي، موجي از شادي ـ به ويژه در تهران به دنبال داشت.18
حجتالاسلام هاشمي از خاطرات خود دربارة قساوت قلب و برخوردهاي خشن مولوي ميگويد : محل بازجويي تغيير كرد. حدود مغرب بردند به دفتر ساقي (مسئول زندان) در آن جا از افراد ديگري هم بازجويي ميكردند. وقتي نشستيم، يكي دو سؤال اجمالاً مطرح شده بود كه سرهنگ مولوي آمد. او رئيس سازمان امنيت تهران بود. مرا، كه تا آن روز با او مواجه نشده بودم، به او معرفي كردند. او هم خودش را معرفي كرد و با تهديد چند اتهام را مطرح كرد. از روي نوشته ميخواند: تو سرباز فراري هستي، شش ماه خدمت كردي و فرار كردي. تو فتواي قتل منصور را گرفتي. تو از آقاي ميلاني شانزده هزار تومان پول گرفتي، براي خانوادههاي زنداني، تو براي ترور اعليحضرت و تيمسار نصيري، برنامهريزي كردي. تو از طرف آقاي خميني رابط هيأتهاي مؤتلفه و قم بودي (و چيزهاي ديگري كه حالا يادم نيست) بايد همة اينها را شرح بدهي.
گفتم : اين حرفها كه ميزنيد ـ غير از فرار سربازي دروغ است. آن هم شش ماه نبود، دو ماه من سرباز بودم. گرفتن من هم خلاف قانون بود. من الزامي نداشتم بمانم«.
آمد جلو، مرا گرفت زير مشت و لگد، و بعد گفت :
«اين قدر بزنيدش كه همه را قبول كند» و رفت.19
امام، هشت ماه در محاصره
حضرت امام پاسخ ميدهند : اگر قرار است دولت به كارهاي سابق خودش ادامه بدهد و مثل گذشته با مردم رفتار كند من در اينجا باشم اصلح است.
سرهنگ مولوي قسم ميخورد كه آن حرفها نيست. بالاخره امام روز 15 فروردين 1343، پس از گذشت متجاوز از ده ماه حبس و تحمل شكنجههاي روحي و جسمي در سلول انفرادي و سپس اقامت اجباري و ممنوعيت ملاقات، پيروزمندانه و سرافراز به قم وارد شدند.20
آيتاله طاهري خرمآبادي در خاطرات خود، دربارة ملاقات سرهنگ مولوي با امام ميگويد : سرهنگ مولوي ميرود پيش امام و با لحن تقريباً تند و تهديدآميزي با امام صحبت ميكند. امام نيز بدون هيچ ترس و واهمهاي در برابرش ايستاده بود. دقيقاً به خاطر نميآورم كه چه صحبتهايي در اين ملاقات ردوبدل شد. اما همين قدر ميدانم كه آن روزها نقل ميكردند كه امام پاسخ كوبندهاي به او داده است. بعد سرهنگ مولوي به امام ميگويد كه من ميدانم شما از اين قطعنامه اطلاع نداريد. پس اين را تكذيب كنيد.
امام ميگويند: شما آن را تكذيب كنيد كه گفتيد فلاني تعهد داده است كه ديگر در مسائل سياسي دخالت نكند تا من هم قطعنامه را تكذيب كنم.21
پس از تبعيد امام
در اين هنگام يكي از ميان جمعيت برخاست و شعار سرداد كه «نصرمنالله و فتح قريب« سرهنگ مولوي نيز آقاي طاهري را از منبر به زير كشيد و با پاي برهنه، كشان كشان تا خيابان بوذر جمهري، در حالي كه باران هم به شدت ميباريد، با خود برد.22
به نقل از «گزارش تاريخ» سال هشتم ـ مرداد 1384 ـ شماره 87
پينوشتها:
1ـ اميد است اين خاطرات هر چه زودتر لباس طبع پوشد و در دسترس مورخان و عموم جامعه قرار گيرد.
2ـ همان. ص 188
3ـ نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني، ج 1، ص 307
4ـ خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم، علي باقري، ص 198
5ـ خاطرات حجةالاسلام محتشمي، ج 1، ص 250
6ـ حديث رويش، خاطرات حجةالاسلام محمدحسن رحيميان، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382 ص 67.
7ـ همان، ص 67 ـ 68
8ـ خاطرات آيتالله گرامي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381 ص 225.
9ـ خاطرات فردوست، ج 1، صص 510 تا 517
10ـ نقش روحانيت شيعه در انقلاب اسلامي ايران، دكتر احمد نقيبزاده، ص 132
11ـ نهضت امام خميني، ج 1، تهران، ص 834 ـ 835
12ـ زندگينامة سياسي امام خميني، محمدحسن رجبي، ج 2، ج 1، ص 307
13ـ تاريخ قيام 15 خرداد، دكتر جواد منصوري، ج 1، ص 588
14ـ همان، سند شماره 52/3
15ـ 3 سال ستيز مرجعيت شيعه، روحالله حسينيان، ص 333 ـ 334
16ـ اشاره به فرار افسران و درجهداران ارتش در اولين روز حمله نيروهاي متفقين به ايران در سوم شهريور 1320
17ـ قيام 15 خرداد، دكتر جواد منصوري، ص 278 ـ 279
18ـ هاشمي دوران مبارزه، ج 1، ص 44
19ـ همان، ص 207
20ـ خاطرات محتشمي، ص 300
21ـ تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، عبدالوهاب نراقي، ص 156
22ـ همان، ص 189 ـ 190
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}